عصر جمعه و معرفی کتاب جدید
دومین معرفی امروز ما میرسه به این اثر زییا و دلنشین که هرگز پس از خوندنش فراموشش نخواهید کرد
*بخارای من،ایل من،اثر محمد بهمن بیگی*
کتاب دارای نثر روان و شفاف،فضاسازی خارقالعاده و تعبیراتی نزدیک به واقعیت و سراسر لذت برای خواننده است.
همه ما یک داستان از این کتاب با عنوان(بوی جوی مولیان) رو در فارسی دبیرستان خوندیم و در این کتاب هم اولین داستانه.
ما شاید عشایر نبودیم اما تا قسمتی با زندگی عشایری آشنایی داریم چون از لحاظ آداب و رسوم تا حدودی شبیه هم هستیم و شاید تفاوت فقط در همین سکون ما و کوچ اونها باشه.دیگر اعضا که بزرگتر از ما هستند و علاوه بر خواسته های شخصی و تحصیلی خودشون، یاریرسان پدر ومادر هایشان بوده اند، قطعا با سختی های زندگی ایلیاتی آشنایی دارند و شاید این کتاب به خوبی بر دل این عزیزان بنشینه.
کتاب شاید روایت زندگی مردمان فارس و ایل قشقایی باشه اما تعابیر بی نظیر بهمنبیگی در مورد صحرا،آزادی عشایر،شجاعت و دیگر عناصر طبیعی،قطع به یقین تجربه مردمان بختیاری،زیبایی ها و مشقت آنان در طول زندگی نیز بوده.بخشی از این داستان رو در اختیارتون میذارم:
من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهه اسب آغاز کردم. در چهارسالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه شهری به سر نبردم.
از شنیدن اسم شهر قند در دلم آب می شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود من بودم.
نمی دانستم که اسب و زینم را می گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند.
نمی دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را می گیرند و قلم به دستم می دهند.
پدرم مرد مهمی نبود. اشتباها تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباها به دست حضرات دولتی و ملتی به یغما رفت. دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت و بیش از یازده سال طول کشید....
در مورد نویسنده:
*استاد محمد بهمن بیگی*
( قشقایی،استان فارس)
یکی از اثرگذارترین های تاریخ ایران و ادبیاتش.
از میان خدمات ارزنده ایشان،میتوان بزرگترین آنها را تاسیس آموزش عشایری نامید که توانست تعداد بسیاری از عشایر ایران را از جهل و بیسوادی برهاند.
دانشآموختگان ایشان بسیارند، و شاید ما که تبار ایلیاتی داریم بدانیم که عشق اینگونه افراد به پیشینه و فرهنگ خود و مردمان آنجا،از کجا نشئت میگیرد.
استاد بهمنبیگی برای تحقق این هدف متحمل رنج بسیاری شدند و تجربه های زندگی خود رو چه از آغاز و زندگی در ایل و سیاهچادر چه آموزش و....در این کتاب روایت کردند.
ایشون در شیراز فوت و در همانجا نیز به خاک سپرده شدند،گفته شده نزدیک به صدهاهزار نفر در مراسم تشییع شرکت کرده و با شعار (گچ سفید،فشنگم/تختهسیاه،تفنگم) ایشون رو به خاک سپردند.
روانشان شاد✨️