معرفی کتاب/تکه هایی از یک کل منسجم

🩵جمعه ها با کتاب🩵

سلام،عصر جمعه ۱۲بهمن۱۴۰۳ بخیر🌱

معرفی کتاب امروز میرسه به یک اثر روان شناسی.

*تکه هایی از یک کل منسجم،نوشته پونه مقیمی* .

کتابی در مورد خودشناسی و روان شناسی که به بررسی احساسات،روابط،و درگیری های درونی انسان می‌پردازد.

این کتاب با زبان و لحنی ساده به رشد فردی می‌پردازد.

نویسنده سعی دارد که با کنار هم گذاشتن احساسات به یک کل معنادار برسیم.

این کتاب برای نوجوانان و آنان که تاکنون هیچ مطالعه ایی در حیطه‌ی روان شناسی نداشته و قصد آغاز مطالعه شخصی در حیطه روان دارند،این توصیه می‌شود.

اما برای کسانی که تحصیلات روانشناسی یا تجربه مطالعه از این ژانر رو به صورت ‌مکرر و با آثار بهتری دارند،به دلیل مبتدی بودن و خسته کننده بودن این اثرتوصیه نمی‌شود.

معرفی کتاب هفته آینده با شرط حیات اینجانب به صورت گروهی و در مورد آثار بی‌نظیر و مشهور *گابریل گارسیا مارکز* خواهد بود.

اگر اثری از این نویسنده بزرگ خوانده‌اید،لطفا در معرفی گروهی شرکت کنید تا هر اثر را از دیدگاه روشن شما بنگریم.🌱

معرفی کتاب🌱

عصر جمعه و معرفی کتاب جدید

دومین معرفی امروز ما میرسه به این اثر زییا و دلنشین که هرگز پس از خوندنش فراموشش نخواهید کرد

*بخارای من،ایل من،اثر محمد بهمن بیگی*

کتاب دارای نثر روان و شفاف،فضاسازی خارق‌العاده و تعبیراتی نزدیک به واقعیت و سراسر لذت برای خواننده است.

همه ما یک داستان از این کتاب با عنوان(بوی جوی مولیان) رو در فارسی دبیرستان خوندیم و در این کتاب هم اولین داستانه.

ما شاید عشایر نبودیم اما تا قسمتی با زندگی عشایری آشنایی داریم چون از لحاظ آداب و رسوم تا حدودی شبیه هم هستیم و شاید تفاوت فقط در همین سکون ما و کوچ اونها باشه.دیگر اعضا که بزرگتر از ما هستند و علاوه بر خواسته های شخصی و تحصیلی خودشون، یاری‌رسان پدر ومادر هایشان بوده اند، قطعا با سختی های زندگی ایلیاتی آشنایی دارند و شاید این کتاب به خوبی بر دل این عزیزان بنشینه.

کتاب شاید روایت زندگی مردمان فارس و ایل قشقایی باشه اما تعابیر بی نظیر بهمن‌بیگی در مورد صحرا،آزادی عشایر،شجاعت و دیگر عناصر طبیعی،قطع به یقین تجربه مردمان بختیاری،زیبایی ها و مشقت آنان در طول زندگی نیز بوده.بخشی از این داستان رو در اختیارتون میذارم:

من زندگانی را در چادر با تیر تفنگ و شیهه اسب آغاز کردم. در چهارسالگی پشت قاش زین نشستم. چیزی نگذشت که تفنگ خفیف به دستم دادند. تا ده سالگی حتی یک شب هم در شهر و خانه شهری به سر نبردم.

از شنیدن اسم شهر قند در دلم آب می شد و زمانی که پدرم و سپس مادرم را به تهران تبعید کردند تنها فرد خانواده که خوشحال و شادمان بود من بودم.

نمی دانستم که اسب و زینم را می گیرند و پشت میز و نیمکت مدرسه ام می نشانند.

نمی دانستم که تفنگ مشقی قشنگم را می گیرند و قلم به دستم می دهند.

پدرم مرد مهمی نبود. اشتباها تبعید شد. دار و ندار ما هم اشتباها به دست حضرات دولتی و ملتی به یغما رفت. دوران تبعیدمان بسیار سخت گذشت و بیش از یازده سال طول کشید....

در مورد نویسنده:

*استاد محمد بهمن بیگی*

( قشقایی،استان فارس)

یکی از اثرگذارترین های تاریخ ایران و ادبیاتش.

از میان خدمات ارزنده ایشان،می‌توان بزرگترین آنها را تاسیس آموزش عشایری نامید که توانست تعداد بسیاری از عشایر ایران را از جهل و بی‌سوادی برهاند.

دانش‌آموختگان ایشان بسیارند، و شاید ما که تبار ایلیاتی داریم بدانیم که عشق اینگونه افراد به پیشینه و فرهنگ خود و مردمان آنجا،از کجا نشئت می‌گیرد.

استاد بهمن‌بیگی برای تحقق این هدف متحمل رنج بسیاری شدند و تجربه های زندگی خود رو چه از آغاز و زندگی در ایل و سیاه‌چادر چه آموزش و....در این کتاب روایت کردند.

ایشون در شیراز فوت و در همانجا نیز به خاک سپرده شدند،گفته شده نزدیک به صدهاهزار نفر در مراسم تشییع شرکت کرده و با شعار (گچ سفید،فشنگم/تخته‌سیاه،تفنگم) ایشون رو به خاک سپردند.

روانشان شاد✨️