سلام بچه های با استعداد انجمن 🌺
#داستانِ_ابتکاری😍
میخوایم برای این هفته ابتکار به خرج بدید و ادامه ی داستان زیر رو هر کدوم از شما یک خط بهش اضافه کنه ، یعنی اولین نفری که یک خط نوشت کافیه ،نفر بعدی خط بعدی رو ادامه بده و ادامه بدین تا آخر .....
✅و اما شروع داستان ....
عنوان با رای گیری دوستان: ✨️بار کج به منزل نمیرسد✨️
😍🍁
✅ مهتاب ۱۳ ساله دانش آموز مدرسه ای بود که می بایست هر روز با پای پیاده به مدرسه ی روستای مجاور خود برود.. یکی از روزها...در بین راه به مدرسه دید چند دزد نقاب دار داشتند اموالی را که دزدیده بودند را بین خود تقسیم می کردند...(ناصر حسين پور)
مهتاب دزد ها را با دقت نگاه میکرد و دلش میسوخت و با خودش میگفت :«دزد های بی خبر . او میخواست کاری کند تا دزد ها دستگیر شوند....(بهدیس برخورداری)
اما کاری هم از دستش برنمی آمد؛پس باعجله به سمت مدرسه دوید تا به معلم شان خبر دهد وبا کمک معلم درس عبرتی به آنها دهند...(مهسادارابی)
مهتاب تمام چیز هایی را که دید به معلم شان گفت و معلم شان سریع به نیرو های انتظامی زنگ زد .....( ساغر رفیعی )
معلم به بچه ها گفت دزدها خطرناک هستندتا نیروی انتظامی بیایند همینجا درکلاس بمانید وخودش رفت جای که مهتاب گفته بوداما از دزدها خبری نبود(نگاررحمانی)
معلم که دید دزد ها فرار کردند ناامید شد و همین که خواست به سمت مدرسه حرکت کند چیزی توجه او را جلب کرد خوب که نگاه کرد دزد ها را دید که در پشت درخت ها مشغول کندن زمین هستند و اشیای گرانقیمتی را که دزدیدند در آنجا خاک میکنند.(غزل دارابی )
معلم وقتی دید بعد از گذشت چند دقیقه پلیس نیامد و وقتی او دید دزد ها در حال کندن زمین هستن ، تصمیم گرفت خودش دست بکار شود و کاری کند ، او( ستایش زمانی )
با بچهها رفتند بیرون از کلاس معلم به دانشآموزان گفت:«من میروم حواسشان را پرت میکنم و شما بریزید سرشان و تا میتوانید (سونیا علیمردانی)
آنها را بزنید ، اما بچه ها مواظب باشید ، که در خطر نیوفتید ، اگر دیدید حریفشان نمیشوید ، سعی کنید اشیایی که میخواستند خاک کنند را بردارید و فرار کنید ، بچه ها و معلم رفتند که این نقشه را عملی کنند و ...(یسنا شیروانی)
معلم وقتی پشت سرش را نگاه کرد دید مهتاب از ترس به خود می لرزیدجلو رفت دستی برسر مهتاب کشید وگفت این کارِشما بچه هانیست چندنفراز شما به روستا بروید و.......(نگاررحمانی)
پلیس روستا را خبر کنید و برایش ماجرا را خیلی و واضح توضیح دهید و آنها هم همان کار را کردند و سریع آمدند وقتی که رسیدند و معلم.......(غزل کمالی)
معلم را درحال حفر کردن آن قسمت از خاکی بود که اشیا گرانبها چاله شده بود. معلم اشیا را در زیر لباس خود پنهان کرد و به سمتی دوید. پلیس تا معلم را در آن وضعیت دید.....(تارا اسکندری )
سریع با صدای بلند به معلم یه وایسا گفت و معلم برگشت که پشت سرش را ببیند ک با پلیس مواجع شد(طناز یوسفی)
سرهنگ پلیس پیش خود فکر کرد که معلم دزد است اما بچه ها تند تند و دوان دوان آمدند و گفتند او دزد نیست او معلم است آنها که نقاب دارند دزد هستند و سرهنگ پلیس دستور دستگیر کردن دزد ها را داد و دزد ها فرار کردند و پلیس ها هم به دنبال آنها رفت.....(غزل کمالی)
اما یک چیز جالب بود که چرا آن اشیا گرانبها در لباس معلم پنهان بود یکی از افسران پلیس که نزد معلم و دانش آموزان بود، جلو آمد و دید که معلم قصد پنهان کردن چیزی را دارد و قصد فرار را دارد .افسر پلیس از معلم میپرسد که چه در لباس خود پنهان کردی .معلم هم از فرصت استفاده میکند و پا به فرار میگذارد.....(تارا اسکندری )
بچه ها فهمیدند که معلم با دزدان هم دست بوده است . و تمام این اتفاقاتی که باعث معطلی شد همه نقشه معلم برای فراری دادن دزد ها بود ( غزل دارابی)
معلم دوان دوان به روستای مجاور رسید و به سمت طویله ی برادرش رفت و اسبی را برداشت و پا به فرار گذاشت که یکدفعه ...(مهسادارابی)
پلیس های روستای مجاور دور آن را گرفتند و از بی چاره ای تسلیم شد و لیز خورد از روی زین اسب افتاد و اسب با پا رو سینه اش کوبید و فرار کرد اسب و او دچار شکستگی دنده شد و ......(غزل کمالی)
پلیس ها دزد ها و معلم را به همراه اشیا گرانقیمت به کلانتری بردند . پلیس ها هر چه تحقیق کردند متوجه نشدند که اشیا متعلق به چه کسانی هستند پس تصمیم گرفتند اشیا گرانقیمت را به پول تبدیل کنند و آن را به افراد محله بدهند .افراد محله تصمیم گرفتند با پول اشیا سرویسی برای بچه های محله بگیرند و.....(بهدیس برخورداری)
واز آنان بابت شجاعت که به خرج دادن تشکر کنند مهتاب حسابی خوشحال بودکه میتواند باسرویس به مدرسه برود......(مهدیه خسروی)
اما آنها دیگر معلم نداشتند ، پس آن پول حقوق معلمی دلسوز و مهربان شد؛که قراربود به روستا بیاید و برای بچه ها تدریس کندو کلی خاطره با بچه ها بسازد.....(مهسادارابی)
پس از چند روز معلمی مهربان به مدرسه آمد و بچه ها آن را خیلی دوست داشتند و یک سال کامل را در کنار هم با خوبی و خوشی به سر بردند(بهدیس برخورداری)
مهتاب و بچه ها امسال یک سال آسوده و بدون جنگ و دعوا داشتند و این شد پایان قصه ی شیرین ما👏🏻😊😍(غزل کمالی)
رای گیری توسط "تارا اسکندری"👇🏻
