💚انسانیّت💚

࿐ྀུ✿❥━━━━━━━━━━━🦋

📚داستانک

استادی با شاگردش از باغى ميگذشت ...

چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت گمان ميکنم اين کفشهاي کارگرى است که در اين باغ کار ميکند. بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم ...!

استاد گفت چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؛ بيا کارى که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين!

مقدارى پول درون آن قرار بده ...

شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى ، پول ها را ديد.
با گريه فرياد زد : خدايا شکرت !
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى ...

ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی به نزد آنها باز گردم و همينطور اشک ميريخت....

استاد به شاگردش گفت: هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه بستانی....

هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به " فهم و شعور "
مگر به " درک و ادب "
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
این قدرت تو نیست،
این " انسانیت " است!
┄•●❥

«هزاران سال بعد از من» شعری از مصیب میرزایی

چپاندم خویش را در قالب انسان و رقصیدم
رها کردم خودم را زیر بار رنج و خندیدم

فراریدم از آنچه در سر من واقعی بوده ست
کلاه وهم را بر سر نهادم سخت ترسیدم

سه گاه از چارگاه زندگی را بد نوازیدم
دو ثلث از شش جهات عمر را بیهوده چرخیدم

خیال باطلی بودم که گرد وهم میچرخید
به گرد خویشتن با گردباد وهم چرخیدم

غم خود را چنان کوهی به روی دوش میبردم
به روی هر کسی که ریش ریشم کرد خندیدم

بنای زندگی از ابتدای خلقتش کج بود
نهادم خشت کج بر این بنا و کجترش دیدم

و راهم کج شد و تنهاتر از دیروز میرفتم
هزاران بار در این راه ناهموار لغزیدم

گرفتم دست خود را و دوباره راه افتادم
و هر باری که لغزیدم قویتر میشد امیدم

به جایی از جنون اکنون رسیدم که خدا حتی
ندیده هیچ در خواب خوش و من بارها دیدم

نشستم با خودم تنهاتر از دیروز و غم خوردم
لباس واقعیت را اگر چه کهنه ، پوشیدم

هزاران سال بعد از من به نیکی یاد خواهد شد
اگر چه صد کفن پوساندم و صد بار پوسیدم


📝مصیب_میرزایی
🗓 شهریور_1402

ما آمده ایم تا ....

ما نیامده‌ایم تا پر شویم از واژه‌ها،
یا حافظه‌هایی شویم انباشته از دانستنی‌ها.
ما آمده‌ایم تا یادمان بیاید...
یادمان بیاید که پیش از این نام‌ها،
پیش از این نقش‌ها،
پیش از این دویدن‌های بی‌وقفه،
ما نور بودیم.

ما آمده‌ایم که به یاد بیاوریم:
که آرامش، طبیعی‌ترین حالت ماست،
که عشق، زبان خاموش روح ماست.

🖋نویسنده: ناشناس

وقتی بر زمین هستی

تا وقتی بر زمین هستی،
به تمامیت زندگی کن.

نصف و نیمه زندگی نکن.

آن را بفهم تا از آن عبور کنی.

از هر فرصتی بهره بگیر،
و شگفتیهای حیات را تجربه کن.

برای زندگی کم مگذار،
ترسو نباش،
دست به عصا حرکت نکن،
شجاع باش و زندگی را به تمامی نوش کن.

و زندگی ذهنی تنها بخش کوچک و تاریکی از آن است.

تر و تازه باش،
و چشمان مشاهده گرت را باز کن،
و از مواهب پاک و خدادادی ات،
بهره مند شو و دیگران را بهره مند کن.

این بهره مندی،
عین شکرگزاری است.

زیرا شُکر از مقوله ی عمل است نه حرف !

🖊نویسنده: ناشناس

🙁گنگ حالی🙁

👣حال گنگ👣

یه وقتایی باید زندگیت رو مثل یه کتاب رو میز بذاری ، چند قدم بری عقب ، از دور ورقاشو نگاه کنی . . .

ببینی داستانت هنوز همونیه که میخواستی بنویسی ، یا ناخودآگاه داری فصل به فصلش رو برای یکی دیگه مینویسی ؛

بفهمی نقش اوّلش هنوز خودتی ، یا شدی یه سیاهی‌ لشگر که فقط داره صحنه رو پُر میکنه ، باید از خودت بپرسی : هنوز به خودت وفاداری ؟ یا قهر کردی با خودت و خبر نداری ؟!

💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔

نویسنده: ناشناس

🌟پا قدم شاعران🌟

جهان را به شاعران بسپارید

مطمئن باشید

کلمات را بیدار می کنند

و در کرت ها، گل و گندم می کارند

​​​​​​🌻🌱🌼🌷🌱🌼🌿🌼🌱🌷🌼🌱🌻

جهان را به شاعران بسپارید

بیابان و باران

هر دو خوشحال می شوند

هر دو جوانه می زنند

از سرانگشتِ کودکان دبستانی

🌱💕🌸🌺💓☔🌧🌱🌧☔💓🌺🌸💕🌱

جهان را به شاعران بسپارید

مطمئن باشید سربازان ترانه می خوانند و

عاشق می شوند

و تفنگ ها سر بر قبضه می گذارند و

بیدار نمی شوند

🎷🎵🎺👮🏻🎼👮🏻🎺🎵🎷

جهان را به شاعران بسپارید

دیوارها فرو می ریزند و

مرزها رنگ می بازند

👨‍👩‍👧‍👦👭💞💫🫂👥💫💞👬👨‍👩‍👧‍👦

درختان به خیابان می آیند

در صف اتوبوس به شکوفه می نشینند

و پرندگان سوار می شوند و

به همه ی همشهریان

تخمه ی آفتابگردان تعارف می کنند

🌻🐦🌻🦅🌻🦆🕊🌻🕊🌻🦆🌻🦅🌻🐦🌻

مگر همین را نمی خواستید ؟

پس چرا بیهوده معطّل مانده اید ؟!

از تأمّل و تردید دست بردارید

و جهان را به شاعران بسپارید

این قافیه های سرگردان

اگر سر از صندوق ها در نیاورند

پیر می شوند و پرنده نمی شوند

و جهانِ بی پرنده

جهنّمی است که فقط شلیک می کند!

🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂

✍️ #محمدرضا_عبدالملکیان

🌷🌱آشنایی با غلامرضا طریقی یکی از بهترین شعرای عصر حاضر(معاصر) و سبک اشعار او🌱🌷

غلامرضا طریقی سال ۱۳۵۶ در زنجان متولّد شد. وی کار شعر را با راهنمایی های «حسین منزوی» آغاز نمود.

طریقی رتبه ی برگزیده ی شعر دانش آموزان کشور، رتبه ی اوّل و دوّم شعر عاشورایی دانش آموزان کشور، رتبه ی اوّل کنگره ی شعر و قصّه ی جوان کشور و رتبه ی اوّل چند کنگره ی دیگر در مناطق مختلف کشور را کسب کرده است. از جمله مجموعه های اشعار وی که تاکنون به چاپ رسیده است، به شرح زیر می باشد:

۱) جهان، غزلی عاشقانه است

۲) هر لبت، یک کبوتر سرخ است

۳) آکواریوم

۴) باران اگر ببارد

۵) به جهنّم

۶) ایمان بیاورید به تمدید فصل سرد

۷) آنقدر پُرم از تو که کم مانده ببارم

۸) با یاد شانه های تو

۹) سفید تو، سیاه من

به شخصه با شنیدن آهنگی از علیرضا قربانی به نام «شیدا» که شعرش از غلامرضا طریقی است مجذوب و دنبال کننده ی اشعار وی شدم، شما عزیزان و هنردوستان را نیز به خواندن و شنیدن این شعر زیبا با صدای علیرضا قربانی خواننده ی معروف کشورمان دعوت می کنم.

💞💗💕 شیدا 💕💗💞

ای خنده تو دورترین خاطره ی من

دیدار تو نایاب ترین منظره ی من

ای دوری تو نیمه ی تاریک جهانم

دلتنگی تو آتش افتاده به جانم

بگذار که من تشنه ی دریای تو باشم

مجنون تو و دیده ی شیدای تو باشم

بگذار پس از این همه دلتنگی و دوری

چون آینه در حال تماشای تو باشم

زیبایی این قصّه از آغاز تو بودی

من خاک نشین بودم و پرواز تو بودی

عشق آمد و آماده ی رنج سفرم کرد

هر سو که دویدم به تو نزدیک ترم کرد

بگذار که من تشنه ی دریای تو باشم

مجنون تو و دیده ی شیدای تو باشم

بگذار پس از این همه دلتنگی و دوری

چون آینه در حال تماشای تو باشم

https://www.aparat.com/v/vik7q79

🔙مسیر🔚

انسان همیشه مثل ملک سربه زیر نیست
لغزیده ایم و کیست که لغزش پذیر نیست

گیرم به مقصدی نرسید اشتیاق ما
مقصد بهانه بود، سفر جز مسیر نیست

کو بازگشته ای که بگوید به دیگران
غیر از سراب منظره ای در کویر نیست

چشم از طمع بپوش که دنیای اغنیا
چندان که می رسد به نظر، چشم گیر نیست

پیچیده نیست مساله جبر و اختیار
تا مرگ هست هیچ کسی ناگزیر نیست

فهمیدم آن زمان که به تشییعم آمدی
هرگز برای هم قدمی با تو دیر نیست

#فاضل_نظری

🍁 دورهمیِ پاییزیِ انجمن های ادبی استان در بوم گردی شولیز ناغان🍁

ادامه نوشته

💚شعری زیبا از فاضل نظری💚

«#زیر_چتر_شعر ☔️»

توان گفتن آن راز جاودانی نیست
تصوّری هم از آن باغ ِ ارغوانی نیست!

پر از هراس و امیدم ، که هیچ حادثه‌ای
شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست

ز دست عشق به‌ جز خیر، برنمی‌آید
وگرنه پاسخ دشنام مهربانی نیست

درختها به من آموختند فاصله‌ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست

به روی آینه پرغبار من بنویس
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست

#فاضل_نظری

* شعری از ناصر فیض*




🧂نمکدان🧂

باید که شیوه‌ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده‌ام

آنگه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه‌ی یک دوست سر زدم

این‌بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

وقت است قیچی چمنم را عوض کنم

باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش

جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته‌اند

باید چراغ مه‌شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین نشسته‌ام

امروز می‌روم لگنم را عوض کنم

با من برادران زنم خوب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا می‌برد مرا؟

یارب! عنایتی! ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می‌شوم کفنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

#ناصر_فیض

💚🌹صفا در عین سادگی🌹💚

🌱
کاش در دهکده ای
جدا از هر شهری و منیّتی
من بودم و
کلبه ای بی رنگ و رو
ولی دلنشین و دلپذیر
بین مردمانی بی ریا و بی نشان
که جای اجاق کلبه ها
اجاق دلشان به عشق روشن بود
و سبزینه‌ی جلوی هر کلبه ای
پر از گل های رنگارنگ بود
غم هر کسی
برای دیگران سخت بود
و ماندن در واپسین ها ننگ بود
اصلا با هم خوش بودن
و با هم شاد بود قشنگ بود
کاش فقط یکبار عابر شوم
از کنار دهکده ای
که غبار اول صبح گوسفندانش
بیارزد به تمام شهرها
کاش فقط یکبار عازم شوم
تمام بودنم را به خود بگیرد
تا سبکبال تر از هر پرنده ای
پرواز را تجربه کنم


#سیدمجتبی_موسوی

🌱🌻

🥀بی صداتر از همیشه🥀


آدمها به مرز هشدار که برسند
آدم دیگری می شوند
آدم ها خسته که شدند
بی صدا تر از همیشه می روند
احساسشان را بر میدارند و
پاورچین پاورچین دور می شوند
آدم ها هر چقدر هم که صبور باشند
یک روز صبرشان لبریز می شود
کم می آورند ، همه چیز را به حالِ خود
می گذارند و می روند
همان هایی که تا دیروز ، دیوانه وار
برایِ ماندن می جنگیدند
همان هایی که سرشان برایِ مهربانی
و هم صحبتی درد می کرد
سکوت می کنند ، بی تفاوت می شوند
و جوری می روند

که هیچ پلی برای بازگشتشان نمانده باشد

آدم ها به مرزِ هشدار که رسیدند
آدمِ دیگری می شوند

# ناشناس

💠گمگشته یا گمنام؟ کدامین را برای حال خود برگزینم؟!💠

چیزی است گم شده ندانم که چیست؟ چیست!
شاید امید
شاید فراموش کردن
و شاید یک دوست گم شده!
...
نه
شاید
این منم که از یاد رفته‌ام.

#محمود درویش

🅰 فریاااااد 🅰

🟠غزل_ترانه📝🎶

مشت می کوبم بر در

پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم

آی...

با شما هستم

این درها را باز کنید

من به دنبال فضایی می گردم

لب بامی

سر کوهی دل صحرایی

که در آنجا نفسی تازه کنم

آه!...

می خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد

من به فریاد همانند کسی

که نیازی به تنفّس دارد

مشت می کوبد بر در

پنجه می ساید بر پنجره ها

محتاجم

من هوارم را سر خواهم داد

چاره ی درد مرا باید این داد کند!!

از شما خفته ی چند...

چه کسی می آید با من فریاد کند؟!...

🔻🔹🔸فریدون مشیری🔸🔹🔻

🖤 عصر شعر عاشورایی با همکاری کتابخانه ی عمومی علّامه دهخدا و انجمن شعر ادبی ناغان 🖤

سلامی به روی ماه حسین (ع) که با رشادتش پرچم اسلام را بالا نگاه داشت.

دیروز چهارشنبه مورّخ ۲۷ تیر ماه، عصر شعری عاشورایی با حضور حاج آقا فریدونی امام جماعت شهر ناغان و آقای ایرج فتّاح پور شاعر و نوحه سرای انجمن و آقای حسین پور دبیر انجمن ادبی و آقای بابازاده عکّاس هنرمند انجمن و جمعی از شاعران و نویسندگان و دوستداران شعر و ادب پارسی برگزار گردید.

سایر اعضای شرکت کننده در این عصر عاشورایی خاطره انگیز از جمله:

۱) لیلا برخورداری، ۲) ناهید بهارلو، ۳) خانم حسین پور، ۴) خانم برخورداری، ۵) زهرا بابازاده، ۶) بهدیس برخورداری، ۷) نگین علیمردانی، ۸) نوید علیمردانی، ۹) ستیا شیروانی، ۱۰) طنّاز یوسفی، ۱۱) آوا نظری، ۱۲) آوا نامدارپور، ۱۳) آنیتا شیروانی، ۱۴) مهیا یوسفی، ۱۵) غزل کمالی، ۱۶) نیکا کمالی، ۱۷) مهسا دارابی، ۱۸) یسنا دارابی، ۱۹) عکّاس و دستیار فعّال آقای بابازاده(خانم بهار بیگلری) و ۲۰) مینا حقیقی بودند.

در این جمع ابتدا آقای حسین پور ضمن خیر مقدم به حاج آقا فریدونی، در مورد خاطرات تاسوعا و عاشورای حسینی و شور و اشتیاق شرکت در مراسم عزاداری امام حسین (ع) و بزرگداشت مقام والای امام حسین (ع) و چگونگی برگزاری جلسات انجمن سخن گفتند.

و در ادامه آقای فتّاح پور چندی از نوحه های خود را که برای امام حسین(ع) بود را خواندند.

و شاعران و نویسندگان نیز به ترتیب آثاری از خود و شاعران دیگر در مورد امام مظلوم‌ حسین (ع) خواندند. و حاج آقا فریدونی نیز با خواندن اشعاری زیبا از خود ما را شگفت زده کردند، اشعار ایشان به قدری زیبا و شنیدنی بود که همه ی ما اعضای انجمن با گوش جان اشعار را گوش می دادیم و در عجب بودیم کسی که به این زیبایی شعر می گوید چرا تا کنون از چشممان پنهان مانده و این آقای حسین پور بود که دوباره دست به کشف و شناسایی استعدادها زد و چنین استعدادی را به ما نمایان ساخت تا بتوانیم از تجربیّات حاج آقای بزرگوار جناب فریدونی نیز بهره مند گردیم. حضور ایشان برای ما مایه ی افتخار بود که چنین امام جماعت هنرمند و اهل ذوقی داریم. سایه شان همیشه مستدام.

و در ادامه هم گروه سرود «لاله های عشق ناغان» به مربّی گری خانم مینا حقیقی سرودی در وصف «شهید‌ گمنام» خواندند. و پذیرایی این مراسم نیز با آقای امید ظفریان کارمند و مسئول کتابخانه ی ناغان بود. کمال تشکّر از این بزرگوار به خاطر همه ی همکاری هایشان با انجمن ادبی را داریم.

و در پایان نیز آقای بابازاده و دستیار هنرمندشان با گرفتن چند عکس یادگاری، خاطره ی خوش عصر شعرمان را در قاب های زیبایی ثبت کردند.

«حال مجهول»

جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظه‌ها
و عالی‌ترین زمان‌ها
می‌دانیم که هست
بیشتر از همیشه
می‌دانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمی‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار می‌کشیم
انتظار می‌کشیم

#چارلز_بوکوفسکی

«سخت است»

سخت است بخندی و دلت غم زده باشد

هر گوشه ی پیراهن تو نم زده باشد

سخت است به اجبار به جمعی بنشینی

وقتی دلت از عالم و آدم زده باشد

احوال من ای دوست چنین است که انگار

یک صاعقه بر جنگل خرّم زده باشد

دور از تو شبیهم به یتیمی که به رویش

در جمع، کسی سیلی محکم‌ زده باشد

دور از ادب است اینکه بخندد لبت امّا

دیوار دلت مشکی و ماتم زده باشد

با این همه تا خرده نگیرند عزیزان

می خندم و هر چند دلم غم زده باشد

# رضا خادم مولوی

«دورهمی انجمن به مناسبت بزرگداشت هفته ی کودک و نوجوان»

دیروز عصر مورّخ ۲۰ تیرماه طبق قرار همیشگی جلسه ی انجمن رأس ساعت ۴ در کتابخانه ی علّامه دهخدای ناغان برگزار شد.

شرکت کنندگان این جلسه:

💥آقایان:

۱) هدایت الله دارابی، ۲) ناصر حسین پور، ۳) امیرعلی ابراهیمی

💥خانم ها:

۱) فاطمه سلیمی، ۲) لیلا برخورداری، ۳) زهرا بابازاده، ۴) راضیه حسین پور، ۵) مینا حقیقی، ۶) ستیا شیروانی، ۷) بهدیس برخورداری، ۸) آترینا حاتم پور، ۹) آنیتا شیروانی و دو مهمان کوچک تازه وارد به نام های آوا و مهرسا فرزندان بهرام نامدارپور خواننده ی خوش صدای ناغانی که خانم لیلا برخورداری آن ها را به انجمن دعوت کردند و با صدای زیبا و سبک شعر خوانیشان ما را شگفت زده کردند.😍

چگونگی سبک زندگی، ماه محرّم و امام حسین و هفته ی بزرگداشت کودک و نوجوان و ساخت شعر با چند کلمه ی دلخواه از آقای حسین پور و توضیح اوزان شعری و بررسی کتاب از آقای حسین پور و تعریف خاطرات نخستین تاریخ شعر گویی اعضا از جمله مباحث این جلسه ی پُر بار بود.

مجری این جلسه ی دل انگیز خانم ستیا شیروانی بود که با خواندن اشعار و دکلمه هایی از خود جلسه را شروع و اعضا را به خواندن اشعار و داستان و دل نوشته هایشان دعوت کرد.

آقای ناصر حسین پور چند دو بیتی از کتاب خود به نام را خواندند و از اعضا خواستند تا مفهوم ابیّات را بیان کنند و هم چنین در مورد اسم کتاب و تفسیر عکس جلد آن نیز تفاسیری رد و‌ بدل شد.

سپس همه ی اعضا شروع به شعر خوانی و دکلمه‌ خوانی کردند و پس از آن مسابقات شعر گویی با بیان چند کلمه از سوی آقای حسین پور آغاز گشت که جوّ مهیّج و صمیمانه ای را رقم زد و هر کدام از ما با کلمات شعری می ساختیم.

بعد از آن کمی در مورد چگونگی سبک زندگی و اهداف و دل خوشی در آن واحد با هم سخن گفتیم و نظرات یکدیگر را نیز شنیدیم.

ناگفته نماند جای خانم ناهید بهارلو عضو فعّال انجمن هم در جمع صمیمانه ی ما خالی بود.

به امید جلسات شلوغ تر و پُر بارتر انجمن 🥰

💚روزی به یاد ماندنی به نام قلم، شهرداری و دهیاری با جمعی عزیز در طبیعت دل انگیز روستای چهراز💚

سلام و صد سلام به اعضای گُلِ انجمن ادبی عبّاس ارشاد و مهرداوار ناغان، دیروز مورّخ ۱۴ تیر ۱۴۰۳ با جمعی از عزیزان انجمن ادبی شهر خودمان و انجمن ادبی ایل یار شهرستان اردل در روستای زیبای چهراز از توابع ناغان گرد هم آمدیم و لحظاتی ناب و به یاد ماندنی را زیر سایه ی خنک درختان با خواندن اشعار و داستانک ها و دل نوشته های ادبی ساختیم. باید گفت: جای خالی سایر اعضای انجمن نیز به شدّت حس می شد که اگر در کنارمان بودند جمع باصفاتر و خاطره انگیزتر می شُد. اعضای حاضر از انجمن ادبی خودمان من جمله:

آقایان:

۱) ناصر حسین پور، ۲) عبدالمجید هاشمی، ۳) ایرج فتّاح پور، ۴) سیاوش فتّاحی، ۵) هدایت الله دارابی، ۶) حسین لطفی ۷) تقی ببابازاده،۸) امیرعلی ابراهیمی و ۹) بهداد(امیرارسلان) برخورداری

خانم ها:

۱) الهام دارابی نیا، ۲) فاطمه سلیمی، ۳) مژگان رئیسی، ۴) ناهید بهارلو، ۵) خانم حاجی بابایی، ۶) بهدیس برخورداری، ۷) تارا اسکندری، ۸) مینا حقیقی

میزبان این جمع به یادماندنی دهیار و شورا و جمعی از ادب دوستان روستای مهمان نواز چهراز بودند. دهیار روستا جناب آقای مهدی اسلامی و عضو شورای اسلامی آن، آقای سهرابی بودند.

مجری این گردهمی، عضو نوجوان انجمن، خانم تارا اسکندری بودند که با متنی به مناسبت بزرگداشت روز قلم و شهرداری و دهیاری سخن را آغاز و با خیرمقدم خدمت شهردار محترم و هنر دوست شهر ناغان و انجمن ادبی ایل یار اردل و تشکّر از میزبانان عزیز روستای چهراز سخن را کوتاه نموده و از دبیر محترم انجمنِ عبّاس ارشاد و مهر داوار شهر ناغان جناب آقای ناصر حسین پور خواستند تا برای عزیزان حاضر در جمع، سخنرانی نموده و شعرای زیبایی از خود را بخواند. ایشان هم خیرمقدمی جهت حضور شهردار محترم جناب آقای حمید گودرزی فرد و انجمن دوست و هم جوار شهرمان(ایل یار اردل) که با حضور صمیمی دبیر محترم آن، جناب آقای فیض الله طاهری اردلی و پسر عموی ایشان ولی الله طاهری اردلی و باقر ظفری و تشکّری از میزبانان محترم روستای چهراز و تبریک روز قلم و شهرداری و دهیاری سخن را شروع و با اشعاری از خویش به آن خاتمه دادند. پس از آن شهردار عزیز و فرهنگی شهر ناغان جناب حمید گودرزی که با پوشش زیبای بختیاری به جمع ما پیوستند برای حضّار محترم سخنرانی نموده و بابت بزرگداشت های کنونی تبریک‌ عرض نموده و از میزبانان محترم تشکّر کرد. پس از آن، جناب آقای فیض الله طاهری اردلی شروع به سخنرانی کرد و از اعضای محترم روستای چهراز خواست تا روزی زیبا را به نام روز چهراز نامگذاری کرده و برای آن جشن بگیرند تا این روستای تاریخی شناخته شده و انجمنی ادبی نیز برای شناسایی ادیبان و هنردوستان تأسیس کنند تا روستا مکانی برای شکوفایی استعدادهای هنری و ادبی داشته باشد. در این میان استاد طاهری بزرگوار اشعاری زیبا با صدایی رَسا در وصف عشق و دُوَر برایمان خواندند که میزبانان از شنیدن این اشعار به وجد آمده و کمال هم نشینی با این عزیز را ستودند.

پس از آن با افتخار آفرین هنرهای نمایشی، جناب آقای عبّاسی بازیگر تئاتر متولّد روستای چهراز آشنا شدیم و چند جمله ای درباره هنر برایمان گفتند.

سپس آقای عبدالمجید هاشمی نویسنده و نمایشنامه نویس محترم انجمن درباره ی یکی از نمایشنامه هایشان که مورد توجّه و حمایت شهردار جهت ساخت قرار گرفت سخن گفتند و از همه خواستند تا علاوه بر شعر و ادب به هنرهای نمایشی هم توجّه خاصّی داشته باشند.

بعد از او آقای ایرج فتّاح پور شاعر محترم انجمن عبّاس ارشاد و مهرداوار ناغان ما را به شنیدن یکی از اشعار زیبایشان دعوت نمودند.

و پس از وی، آقای سیاوش فتّاحی عضو محترم و بزرگوار انجمن اشعاری را خوانده و از خاطراتش در این روستا تعریف و با عرض معذرت جهت حضور در مراسم عزای یکی از بستگان نزدیکشان در شهر ناغان از میزبانان محترم و انجمن مهمان تشکّر کرده و جمع را ترک نمودند.

پس از آن عضو محترم شورای اسلامی روستا، جناب آقای سهرابی از قدمت تاریخی و ایل و تبار این روستا و چگونگی حضور بیشتر انجمن ها و فرهنگسازی روستا سخن گفتند.

سپس آقای باقر ظفری شاعر و عضو فعّال انجمن ادبی ایل یار اردل، اشعاری از خویش رادر وصف عشق خواندند و بعد از وی، آقای ولی الله طاهری اشعاری از خود را خواندند.

و نوبت به جمع محترم روستای چهراز رسید تا اشعار خود را بخوانند امّا به خاطر علاقه به شنیدن اشعار سایرین از خود گذشتند و تریبون شعر را به دست اعضای انجمن خودمان دادند که ابتدا آقای حسین لطفی شعری زیبا از خویش را خواندند و سپس آقای هدایت الله دارابی شاعر بزرگوار و پر شور انجمن که ابتدا شعری در وصف مهمان نورسیده ی انجمنانمان خانم «باران برخورداری» خواندند و از حضورشان در این جمع زیبا ابراز شادمانی نمودند.🥰 هم چنین به درخواست همه ی اعضای انجمن خودمان، شعر پُر طرفدار « زینه» را خواندند که با تشویق های زیادی از جانب اعضای روستای چهراز و انجمن ادبی ایل یار اردل مواجه شدند.😊

پس از آن عضو فعّال و نوجوان انجمن خواهر باران کوچولو شروع به شعرخوانی کردند و روز قلم را نیز تبریک‌ گفتند. و بعد از وی خانم حاجی بابایی عضو جدید انجمن که با اعضای روستا نسبت فامیلی داشتند شعری را خواندند و از تمدّن و جاذبه های این روستای زیبا و مردم مهمان نواز آن و ترویج فرهنگ و ادب، سخن گفتند و پس از خانم الهام دارابی نیا فرمانده ی محترم بسیج خواهران حضرت مریم ناغان به مناسبت روز قلم و شهرداری و دهیاری تبریک‌ عرض نمودند و پس از آن خانم مینا حقیقی دو بیت از اشعار قدیمیشان به علاوه ی دل نوشته ای به مناسبت روز قلم خواندند. و پس از آن، خانم ناهید بهارلو عضو دلسوز و دوست داشتنی انجمن نیز شعری زیبا از حضرت حافظ و یکی از اشعار بختیاریِ خود را خواندند.

در انتها نیز آقای حسین پور دبیر محترم انجمن و شهردار محترم جناب گودرزی فرد و آقای فتّاح پور از اعضای فعّال انجمن که در مسابقه ی متن دهه ی کرامت برنده شدند با کارت هدیه تشکّر کردند و شهردار محترم نیز با کارت هدیه از زحمات خانم ناهید بهارلو قدردانی نموده و به باران کوچولو نیز کارت هدیه ای جهت تولّدش به مادرش خانم مژگان رئیسی عضو محترم و فعّال انجمن تقدیم نمودند و این عضو کوچک را با مهربانی در آغوش گرفته و همه با هم عکسی به یاد ماندنی را در زیر درختان تنومند روستای چهراز با عکّاسی هنرمندانه ی استاد بزرگوار آقای بابازاده و دستیار ایشان گرفتیم.

💜🧡💛💚💙🤎🤍❤ 💕💓💗💖 ❤🤍🤎💙💚💛🧡💜

الهی که هر سو رویم شادمانی ببارد

الهی ز دلها همه مهربانی ببارد

الهی که‌ فقر ریشه کن گردد و باز

ز جیب همه پول و مانی ببارد😂

مینا حقیقیبزارک تصویر

✍🏻گرامیداشت روز قلم و درد و دلی با قلم ✍🏻

امروز مورّخ ۱۴ تیرماه روز قلم و قلم داری است. روزی که باید قدر قلم را دانست و برای وجود او شاکر بود.

سالهاست خیلی کم دست به قلم می شوم و بهانه های مختلفی برای این کار دارم که مطمئناً قلم عذر مرا پذیرا نیست و از دستم شِکوِه مند است.

قلم عزیزم تو خود می دانی که چقدر برایم ارزشمندی و نبود تو باعث دلسردی من است. حال فقط کمی مرا درک کن تا اوضاع خود را رو به راه کنم، خدا می داند در روح و جانم چه حرفا و پیام های ناگفته و نانوشته ای است که انتظار قلم را می کشند ولی اکنون حسّش نیست تا حسّی، شوری نباشد، تو هم از هم نشینی با من لذّت نمی بری، قلم عزیزم، قلم با گذشتم از من مگذر و مرا تشویق کن که به سویت بیایم هر چند ناراحت هر چند دلشکسته هر چند مشغول ولی برایم هم چون خدا شو که هرلحظه از هم نشینی با تو سیر نشوم.

قلم: مینای عزیزم می دانم چقدر با زمانه مشغولی ولی من هم به وجودت نیاز دارم اگر تو نباشی چه کسی غم های مرا تراش بزند، اگر تو نباشی حسّ بیهوده بودن دارم و اگر تو نباشی چه کسی مرا نوازش کند و با من نجوا کند.

مینا جان بیا تا دوباره از نو شروع کنیم، مرهمی باشیم برا زخم ها و جانی دوباره به روح بشر ببخشیم. یادت هست سالها پیش همیشه از شادی و شادمانی می نوشتی و برای شادی دیگران و دادن انرژی به آن ها می کوشیدی، حال بیا و دست از غم ها بِشوی که غم هم چون آب روان می گذرد و نوبت شادی تو هم می رسد.

مینا جان با من از نیکی ها بنویس و هرگز مرا آلوده به نوشتن بدی ها و تلخی ها مکن، بیا تا با هم جانی دوباره بگیریم، خود دانی که ما لازم و ملزوم یکدیگریم و از وجود هم احساس خوب و سبک بالی داریم. بیا و مرا زنده کن و به پرواز دنیای زیبای احساسات و عقلانیّت ببر که هر دو هم شیرینند و هم آموزنده.

کاغذ هم دلش برای ما تنگ شده نامرد! کاغذ هم با ما قهر است، کاغذی که روزی برای داشتنش لحظه شماری می کردند الان با دنیای الکترونیک و علم روز در حال منسوخ شدن است ولی ما نباید بگذاریم کسی که می تواند ننویسد و قلم و کاغذی که مرهم نویسنده هستند از او گرفته شوند، ما باید روح کتاب را تازه کنیم و دوباره به کتاب زندگی بدهیم، سالهاست مردم از کتاب فیزیکی فاصله گرفته و چشم ها را دچار کتاب های الکترونیکی کرده اند، دیگر کسی خیلی کتاب نمی خرد و این خود آسیبی است به روح کتاب و نویسنده ی آن و حتّی خواننده ای که سرمایه اش چشم های اوست ولی با دنیای الکترونیک سوی چشم ها را گرفته و از خواندن کتاب لذّت چندانی نمی برد، هر چند که دنیای الکترونیک خالی از فایده هم نیست و خود مزایای بالقوّه ی دیگری دارد.

به هر حال وقت است تا خود را بیابی و دوباره با قلم و کاغذ اُخت شوی. این از ما گفتن بود، مخلص تو، قلم😉

💔شعری زیبا از علی صفری💔

«بی تو»

بی تو جای خالی ات انکار می خواهد فقط

زندگی لبخند معنا دار می خواهد فقط

چشمها به اتّفاق تازه عادت می کنند

سر اگر عاشق شود، دیوار می خواهد فقط

با غضب افتاده ام از چشم های قهوه ایت

حال و روزم قهوه ی قاجار می خواهد فقط

حقّ من بودی ولی حالا به ناحق نیستی

حرف حق هر جور باشد دار می خواهد فقط

نیستی حتّی برای لحظه ای یادم کنی

انتظار دیدنت تکرار می خواهد فقط

بغض وقتی می رسد، شاعر نباشی بهتر است

بغض وقتی گریه شد، خودکار می خواهد فقط

چشم های خیسم امشب آبروداری کنید

مرد جای گریه اش سیگار می خواهد فقط

#علی_صفری

«#زیر_چتر_شعر ☔️»

👩🏻‍🦯افعال ربطی(اسنادی) و ارتباط آن با حقیقت زندگی هایمان🧍🏻‍♀

از نظر من، اَفعال ربطی(است، بود، گشت و گردید) به فعل هایی گویند که‌ هرروز در کلام و زندگی شخصی ما جریان دارند و ارتباط معنایی خاص و سنگینی را در خود دارند، کافیست اندکی در ساختار و معنای آن ها درنگ کنیم.

همه ی ما زنده ایم به رؤیا و تبدیل آن به اصل حقیقت امّا مفهوم رؤیا تا حقیقت، سنگینی و مسیر پر فراز و نشیب خاصّ خود را می طلبد، فقط با زبان نمی شود گفت: آری زندگی به حدّ تصوّر ماست، سال هاست در عمق زندگی گم شده ام و هر لحظه در جستجوی حقیقیِ آن به تکاپو می افتم ولی هنوز نفهمیدم چرا و هزاران چرای دیگر که جوابشان خیلی واضح نیست!

مفهوم افعال ربطی به عقیده ی من:

«است»: به مفهوم اینکه تا فرصت هست زندگی کن.

«بود»: تا زندگی در جزیان بود و فرصت ها پیش رو، باید‌ لحظه ها را غنیمت می دانستی و زندگی می کردی.

«گشت»: چیزی که انتظار داشتی یا نداشتی شُد یا پیش آمد.

«گردید»: و تو و زندگیت قالبی نو به خود گرفت از حالتی به حالت دیگر.

و همینطور مداومت این افعال در زندگی ما تأثیر گذار شد. همین که حرف می زنیم یا می نویسیم این افعال مانند سایه همراهیمان می کنند و پیوسته در زندگی ما نقشی ایفا می کنند‌. گاهی به شکل رؤیا، گاهی خاطره و گاهی حقیقت.

بلی این است حقیقت واژه ها، همه چیز در این دنیا به هم پیوسته است و سرشت آدمی نیز با آن ها تأثیرپذیر.

✍🏻 گوشه ای از دل نوشته های هر شبم:

مینا حقیقی

خاطره ای دیرین و بسیاااار شیرین😁🥰

داستان شعرگویی خودمو براتون بگم:
سال سوّم دبستان بودم و یه درسی داشتیم به نام «همه جا به نوبت» در مورد نانوایی بود، فک کنم پرسش ۵ کتاب بود که گفته بود: در مورد نانوایی چند جمله شرح دهید، منم خداییش نمیدونستم شرح ینی چی؟!😕🧐
فک کردم میگه از خودتون شعر بنویسید😅🙈
اومدم این شعرو نوشتم و از قضا معلّم منو دو نفر دیگه رو میبره پاتابلو و اَزَمون درسو به علاوه ی پرسشاش می پرسه و من نفر دوّم بودم و همین پرسش به من افتاد و جالب بود معلّم بزرگوارمون خانم سلیمانی با توجّه و محبّت بسیار منو تشویق کردن و گفتن: جانم منظور از «شرح» توضیح دادن است نه شعر گفتن و بازم منو به خاطر این اشتباهم در کلاس تشویق کردن و همین شد نقطه ی عطفی در آغاز شعرگویی من😄
و حالا بریم سراغ شعرم🙈😝

منم منم میخوام برم به نانوایی تا چنتا نان خوشمزّه و بامزّه بگیرم😋
آهای آهای دوست گلم میای بریم به نانوایی تا چنتا نان خوشمزّه و بامزّه بگیریم؟
بله بله میام میام چرا که نیام میخوام بیاااام🙃
ای جان چه دوستی دارم، دوست ملوسی دارم
خیلی عزیز جونه، میخواد با من بمونه
دوستت دارم عزیزم، دنیا رو به پات می ریزم

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

🔴پویایی🔴

انسان
بی شباهت به آب نیست!
اگر بخواهد
زنده باشد و زندگی ببخشد
باید جریان داشته باشد
باید باران شود و بر جهان ببارد
و گرنه
مرداب میشود و میگندد!

نویسنده ی متن ادبی بالا: ناشناس

*پس تا زنده ای با هیاهو و انرژی زندگی کن، روزی که از حرکت ایستادی، بی شک کنار زده خواهی شد و تو می مانی و حسرت روزهای رفته بر باد!

مینا حقیقی

🌿🌷🌿🌹🌿🌷🌿🌹🌿🌷🌿🌹🌿🌷🌿🌹🌿🌷🌿

👈🏻بیایید با هم بخوانیم شعر زیبای «زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست» از شاعره ی مرحوم ژاله اصفهانی ملقّب به مستانه سلطانی:

بشکفد بار دگر لاله ی رنگین مراد

غنچه‌ ی سرخ فرو بسته ی دل باز شود

من نگویم که‌ بهاری که گذشت، آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن، هنر است، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلکِ بی جان، شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آن چه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امّید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد

زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه‌ ی خود خوانَد و از صحنه رَوَد

صحنه پیوسته به جاست

خرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

🌱🤍🌱❤🌱💚🌱🧡🌱💛🌱💜🌱🤎🌱

*خرّم باشید و سرزنده که دنیا از آنِ مردمان شاد است.

«طعم زندگی»

آهسته باید زندگی را چشید.

آهسته باید آن را نوشید.

زندگی را نمی توان لاجرعه سرکشید.

زندگی را نمی توان بی درنگ بلعید.

مزه اش از دست می رود. طعمش گم می شود.

نجویده می ماند روی معده شبانه روز.

بسیاری دردها که ما داریم، دردِ نجویده بلعیدنِ زندگی است. دردِ مزه نکردن ثانیه ها و سال هاست…

🖋عرفان نظر آهاری‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌

❄برف پاییزی❄

جز روزگار من

همه چیز را سفید کرده برف

سراسر شب

برف بارید

دو زاغچه

آیینه شان را در برف می چرخاندند

در جستجوی دانه

دعا می‌خواندند

سخنی بگو برف!

آنکه پس از تو

از تو سخن می‌گوید

آب نام اوست

برف

کلامی

که فقط

بر زبان سکوت جاری می‌شود

سفیدخوانی آسمان است

در فصل آخر سالنامه بی‌برگ

آنچه سبک می‌آید

برف

آنچه سنگین می‌گذرد

برف برف

پاییز

جنون ادواری سال است

پیرهنش را ریز ریز می‌کند

در ملافه ای به سفیدی برف

خواب می‌رود

با انگشتانی که از لبه ی تخت

بیرون است...

«شعری از محمّد شمس لنگرودی»

❄برف را دوست دارم...

چون فقط با برف می شود آدمی را ساخت که هم درونش سفید باشد و هم بُرونش☃

🦋🌸🌱 زندگی🌱🌸🦋

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪی ﺧﻮﺩ

ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ

ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ

ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷُﺮ ﺷُﺮِ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭد

ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﻮﯾﯽ

ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ دارد!

ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ؛

ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ؛

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ؛

ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛

ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ

ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ، ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ...

📝شعری از زنده یاد مشفق کاشانی

🌷بازدید بزرگان انجمن ادبی از گروه‌ سرود لاله های عشق ناغان🌷

امروز جمعه مورّخ ۱۰ آذر ماه ۱۴۰۲، بزرگان و‌ مدیران انجمن ادبی عبّاس ارشاد و کودک و نوجوان مهرداوار شهر ناغان از جمله: آقای ناصر حسین پور دبیر محترم انجمن های ادبی و آقای هدایت الله دارابی بزرگوار جهتِ بازدید کلاس گروه سرود مشترک انجمن ادبی و بسیج شهر ناغان که‌ در کانون اندیشه ی ناغان برگزار شده بود به محفل گرم ما پیوستند و سبک خوانش هنرجویان را مشاهده و آن ها را تشویق کردند و نکاتی را برای پیشرفت هر چه بیشتر گروه سرود ذکر نمودند. هنرجویان نیز از حضور این بزرگواران، بسیار خوشحال و از آن ها استقبال خوبی کردند.

انجمن ادبی و بسیج و کانون اندیشه ی ناغان خواستار موفّقیّت و پیشرفت هر چه بیشتر کودکان و نوجوانان شهر ناغان در همه ی زمینه ها هستند و ما از این بابت خدا را شاکریم که پشتوانه ی محکمی چون آن ها را داریم و از زحماتشان بسیار سپاسگزاریم.

🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍁🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃

«شعر نو زیبایی از فروغ فرخزاد»

🧚🏻‍♀تولّدی دیگر/عروسک کوکی🧚🏻‍♀

بیش از این ها، آه، آری

بیش از این ها می توان خاموش ماند

می توان ساعات طولانی

با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در دود یک سیگار

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بیرنگ بر قالی

در خطّی موهوم بر دیوار

می توان با پنجه‌های خشک

پرده را یکسو کشید و دید

در میان کوچه باران، تند می بارد

کودکی با بادبادکهای رنگینش

ایستاده زیر یک طاقی

گاری فرسوده‌ای میدان خالی را

با شتابی پُرهیاهو تَرک می گوید

می توان بر جای باقی ماند

در کنار پرده، امّا کور، امّا کر

می توان فریاد زد

با صدائی سخت کاذب، سخت بیگانه

«دوست می دارم»

می توان با زیرکی تحقیر کرد

هر معمّای شگفتی را

می توان تنها به حلّ جدولی پرداخت

می توان تنها به کشف پاسخی بیهوده دل خوش ساخت

پاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرف

می توان یک عمر زانو زد

با سری افکنده، در پای ضریحی سرد

می توان در گور مجهولی خدا را دید

می توان با سکّه‌ای ناچیز ایمان یافت

می توان در حجره‌های مسجدی پوسید

چون زیارتنامه خوانی پیر

می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب

حاصلی پیوسته یکسان داشت

می توان چشم تو را در پیلهٔ قهرش

دکمهٔ بیرنگ کفش کهنه‌ای پنداشت

می توان چون آب در گودالِ خود خُشکید

می توان زیبائیِ یک لحظه را با شَرم

مثل یک عکسِ سیاهِ مُضحکِ فوری

در ته صندوق، مخفی کرد

می توان در قاب خالی ماندهٔ یک روز

نقش یک محکوم، یا مغلوب، یا مصلوب را آویخت

می توان با صورتک‌ها رخنهٔ دیوار را پوشاند

می توان با نقش هائی پوچ‌تر آمیخت

می توان همچون عروسک‌های کوکی بود

با دو چشم شیشه‌ای دنیای خود را دید

می توان در جعبه‌ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سالها در لابلای تور و پولک خُفت

می توان با هر فشار هرزهٔ دستی

بی‌سبب فریاد کرد و گفت:

آه، من، بسیار خوشبختم!

🌟دو شعر زیبا از «فروغ فرخزاد» و «علیرضا شتابی» در وصف شُعَرایِ بی آلایش🌟:

گریزانم از این مردم که با من

به ظاهر همدم و یکرنگ هستند

ولی در باطن از فرط حقارت

به دامانم دو صد پیرایه بستند

از این مردم که تا شعرم شنیدند

به رویم چون گلی خوشبو شکفتند

ولی آن دم که در خلوت نشستند

مرا دیوانه ای بد نام گفتند

#فروغ‌_فرخزاد

🍃✨🌹✨🍃

شاعران اهل بهشتند خدا می داند

ساده و پاک سرشتند خدا می داند

زیر آوار زبان زخم و هجوم طعنه

لال ماندند و نوشتند خدا می داند

#علیرضا_شتابی

🍃✨🌹✨🍃