این حدیث رسول گرامی اسلام علیه السلام «راه‌يابی شرک به دل انسان از راه رفتن مورچه‌ای سياه در شب تاريک بر تخته سنگی سياه پنهان‌تر است.» را مصداق حال و هوای خودم اما نه در "شرک" بلکه در چاق شدن تدریجی؛ عادت های مخرب و تکراری؛دست کشیدن از رویاها بصورت تدریجی؛ روزمرگی؛کشیدن مرزهای دوستان از دشمنان؛ تفکرات مخرب؛تنبلی در عبادت؛ تنبلی در ورزش و ... دیدم.

اما بدترین نوع عاداته یا همرنگ شدن ؛ مسموم شدن تدریجی تفکر است، کم کم باورهایی را می پذیریی که قبلا با آنها متضاد بودی، می گویند فرهنگ پذیری ؛ اجتماع پذیری یا ...

من قبلا باور داشتم می توانم انسانی کارآمد باشم که حداقل رفاه اجتماعی ایرانیان را یک گام جلو ببرم و رفتم دانشگاه رشته رفاه اجتماعی خواندم اما اکنون در تامین رفاه شخصی خودم ماندم. می خواستم کسی بیمار نشود و پدر و مادری بخاطر بیماری های قابل پیشگیری و ساده نمیرند که بچه هایشان یتیم نشوند رفتم دانشگاه بهداشت خواندم اما تلاش هایم کم اثر بود و دست از تلاش برداشتم؟

چرا من به این نتیجه رسیدم که دست از تلاش بردارم؟ شاید بخاطر باورها و تفکراتی بود که مانند مورچه ی سیاه در دل شب بر مغز سیاه من راه یافتند.