شعری زیبا از ربیع فرهمند؛دل خونی ز نا اهلان اهل روستا دارم
دل خونی ز نا اهلان اهل روستا دارم
نه دیگر با رعیت کار و نه با کدخدا دارم
کسی در من به پژواک صدایش غرًه ننشیند
اگر چه زردکوهم دل به پژواک دنا دارم
مگر اعجاز مینای تو آرامم کند و رنه
دلی پر درد از این زخمهای ناروا دارم
هزاران صخره در من، رو به شیب دره می غلتد
من اما در بیان درد تنها، یک صدا دارم
سلام ای چشمه،ای اشک مدام صخره های من
مگر حال مرا داری که من حال تورادارم
چه سرداران که بین راه برگشتند از فتحم
غرور قله ای هستم که صدها انحنا دارم
سکوت شیرهای سنگی ام یک روز می غرد
که در تاریختلخیها کجای نقشه جا دارم
هنوز از هر رگ سنگم دل یک شیر،می جوشد
ولی نه نفخه ی قدسی نه دردستم عصا دارم
به چوقای پدر سوگند خواهم خورد ایل من
که روزی چشم دنیارا به تحسین تو وادارم
#ربیع_فرهمند
@rabifarahmand
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۴ ساعت 16:6 توسط ناصر حسین پور
|