کلاک بی منجز و خانم سحر رفیعی؛ پویش خاطره نویسی
خاطره بخشی جدا نشدنی از هر انسانی است
پنجشنبه ۱۸ هم اسفند ماه سال ۱۴۰۱ ساعت ۴ برای آیین رونمایی از کتاب آقای کیانیان در فرهنگسرای بزرگ ارشاد شهرکرد همراه با خانواده حضور داشتیم و برنامه کمی با تأخیر برگزار شد و من از موقعیت استفاده کردم و خارج از سالن برای خریدن کتاب رفتم .
لحظاتی بعد خانم بهارلو را دیدم که در کنار دوستان هنرمندان شأن بودند و ما هم در صندلی های تقریباً نزدیک به سن نشسته بودیم . من مسرور بودم از اینکه در برنامه ای که تمام هنرمندان اعم از نویسندگان ، شاعران و..... هستن حضور داشتم . شروع برنامه با موسیقی زنده ی آقای موسویی اجرا شده بود و بردار کوچکم از بلندگو های که بالای سرمان به ستون های سالن بسته بودند میترسید و به هر بهانه ی میخواست از آن خارج شود تا اینکه با شکلاتی ک خانم بهارلو به او داده بود و سام هنرمند کوچک آینده داره که در حوزه ی خوانندگی فعالیت داشت سرگرم شده بود . افراد زیادی در آنجا در رفت و آمد بودند مثل عکاس ها و همچنین در آنجا آقایی قد بلندی بود ک قبلا عکسش را در پوستر دیده بودم که فهمیدم ظفریان مدیر برنامه بود و در دفترش چیز های یادداشت میکرد بعد از مشورت کردن با مادرم و خانم بهارلو در تکه کاغذی یادداشت کردم که من سحر رفیعی و خانم بهارلو به نمایندگی از انجمن آمده بودیم بعد از کمی تردید داشتن کاغذ را به دست آقای ظفریان دادم و گفت به مجری میدهد برای معرفی ، برنامه روند اجرای خودش را تا آخر طی کرد اما خبری از محتویات داخل آن برگه نشد، سخنرانی آقای کیانیان و بعد هم رونمایی از کتاب پایان برنامه بود پس از تبریک به آقای کیانیان آقای ظفریان را دیدم و احوال کاغذ را پرسیدم با لبخندی مضحک گفت دادم ولی نخواندند وقت برنامه کم بود و من هم که طاقتم طاق شده بود گفتم مثل اینکه هنوز دعوای بین ناغان و اردل ادامه دارد ، او هم خندید و چیزی نگفت ومن ناراحت و دلسرد آنجا را ترک کردم با لب و لوچه ی آویزان قدم به سمت پله ها برداشتم که دیدم انبوه ی از جمعیت دور تا دور میزی جمع شده بودند کمی مکث کردم و کنجکاو شدم ک دیدم دارند پذیرایی میکنند از خودشان من هم بدم نیامد و جلو رفتم کیک و چای برداشتم و آنقدر چای داغ بود ک قابل لب زدن نبود با همان چای در دستم از پله ها پایین آمدم ک دوباره برادرم روی دنده لج افتاد ک حتما باید پدر او را بغل کند هنگام بغل کردن او ، پدر تنه ی به من زد و چای در هوا شناور شد و بعد و بر روی پله و لباس خانمی پخش شد و حال من بدتر از آنی شد که فکرش را بکنید
فردای آنروز خانم بهارلو گفت که هنگام سخنرانی آقای کیانیان به او یادآوری کردم اما جواب ندادند و بعدش در قالب پیامی معذرت خواهی کردند.
نوشته شده در چهارشنبه ۲۸ / ۴/ ۱۴۰۲ ساعت ۳ بعدازظهر
این وبلاگ به نهاد یا سازمان خاصی تعلق ندارد و مستقل عمل می کند.